قلب مامان سارا جونمقلب مامان سارا جونم، تا این لحظه: 19 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
وبلاگم وبلاگم ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

خاطره های دختر نازم

مامان و مدرسه سارا

دوشنبه بیستم آذر مامانم اومد مدرسم و اومد پیش خانوم معلممون خانوم امینی .حرفهای خیلی مهمی در مورد من زدن مامانم تعریف من و کرد خانوممون هم ازم راضی بود. بعد خانوم امینی به مامانم گفت سارا خیلی نامرتبه بعد هم نیمکتم و نشون مامان داد بهش گفت همیشه بهش میگم سارا داری زنگ تفریح میری بیرون نیمکتت و مرتب کن اما گوش نمیده. مامان میگفت شال و کلات افتاده بود اونور نیمکت پالتو هم از زیر میزت زده بود بیرون دفتر و کتابات هم رو نیمکت پخش شده بود . مامان هم بهش گفت خونه هم همینطوره بعد هم بهش قول داد دیگه سارا مرتب میشه . بعدش هم خانوم امینی یک هفته به من وقت داده که ببینه مرتب میشم یا نه تا دوباره مامان بره مدرسه و همه چی و بگه به خانوممون.منم سعی م...
23 آذر 1391

محرم

ما دیشب به دسته ی زنجیروسینه زنی رفتیم. اون جا داداشم خیلللللللللللللللللی لذت برد. ومن هم مثل او لذت بردم.و امروزهم می خوایم به عزاداری برویم.و انجا همه ی مردم گریه وناراحت بودند      ...
3 آذر 1391
1